عیدِیه دیوونه
به نام خداوندقلم-عشق-کلمه
سال نواومده و
همه جا سرسبزه
همگی می خندند
زندگی ها سبزه
همه ی گلخونه ها
گلای تازه دارن
گل فروشیای شهر
یاس وآلاله دارن
همگی می خندند
همگی خوش حالند
زندگی شیرینه
همه باهم شادند
مردم شهراین روزا
حالشون خیلی خوشه
دورهم می شینن و
میگن ازهرچی بشه
-ازتوافق ژنوتا زن حسن خله-
می گن ومی خندن و
زندگی خوش می گذره
همه چی آرومه
همه چی خیلی خوب
زندگی شیرینه
یه جوری توپ توپ!
اما تواین خوشیا
یه نفرغمگینه
نمی دونه عیده
ازهمه دلگیره
برای اون یه نفر
همه چی پژمرده س
حتی ماهی توتنگ
برای اون مرده س
رفیقاش دیواره و
تخت وسقف این اتاق
اتاقی که نداره
حتی یه دونه چراغ
توتاریکی می شینه
توی سرمای شدید
همه میگن بیخیال
دیوونه س ولش کنید...!
شایدم حق بااوناس
که میذارن ومیرن
آخه اون یه جوریه
حق دارن ولش کنن
دوس داره تنهاباشه
هیچ کیودوس نداره
هیچکی سردرنیاورد
کی خوابه کی بیداره؟!
البته اینو بگم
اون ازاول این نبود
مثل آدمای شهر
آدم باحالی بود!
نمی دونم که یهو
واسه چی اینجوری شد؟
همه چی روپس زدو
عاشق تنهایی شد
اما ازدور وبرا
یه چیزایی شنیدم
بذارین حداقل
برای شمابگم
میگن این دیوونه هه
یه رفیقی داشته که خاطرشو خیلی می خواست
این گفته ی همسایه هاس...
بعدچارسال که گذشت
اون یکی خسته شده
گفته دوست ندارم
تمومه دوستیمون آره!
اولش این دیوونه
باورش نمی شده
باخودش می گفته که
داره شوخی می کنه...
اما کم کم می بینه
قضیه راس راسیه
همه چی تموم شده
زندگیش پای رفیق حروم شده!
بعدازاون میره تواتاق
درو هم قفل میکنه
می گه امجدمُرددیگه!
اون دیگه تموم شده!
الآن اون چندساله که
تنهای تنها شده
هیچ کیو دوس نداره
عین دیوونه هاشده...
امجد7