ادبی نوشته های امجد

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۸ دی ۹۳، ۲۲:۳۱ - مینا
    چرا

جنگ دربرف

سه شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۱، ۱۱:۴۴ ق.ظ

fvt

هواسردبود؛زمین لباس سفیدی به تن کرده بود!همه جاسفیدبود؛سفیدسفید!انگارتورسقیدی زمین راپوشانده بود.
همه آرام در خانه های خودبودند ولی یک نفرآرام وقرار نداشت.
...
امیر آرا م وقرارنداشت!
دشمن تانزدیکی شهرآمده بود.
اگراین اتفاق نمی افتاد الآن کلاس سوم دبستان بود؛ولی ... .
4سال ازرفاقتشان می گذشت وتابه حال بدون هم جایی نرفته بودند.
ولی امروز مجیدچه شده؟دراین برف وسرما کجارفته؟
هیچ کس جزامیرخبرنداشت ولی اوخوب میدانست که مجیدکجاست؛چون اوراخوب می شناخت؛نمی توانست ببیندکه دشمن واردخانه اش شودواودر خانه خودبازی کند.
ولی چراتنها؟
این دفعه بادفعات قبل فرق می کرد!
...
-مجید!چیکارمی کنی؟
-مگه نمی بینی؟دشمن تادر خونه ت اومده.
-خب صبرکن تافردا برف بندبیادیه کاری می کنن.
-فردادیره،تو هم برو خونه،خطرداره!
-یاباهم میریم خونه یاباهم می مونیم
مجیدبادستان کوچکش به مقر دشمن اشاره کرد:
-اگه هستی اینوبگیر بریم.
-این خیلی سنگینه!یادداری باهاش کارکنی؟
- آماده س؛فقط خشابشو بکشی تمومه!
...
گوش هایش ازشدت سرما سرخ شده بود.
- امیر،چه خوشگل شدی؛گونه هات قرمز قرمز شده!
- حیف که خودتو نمی بینی!
مجیدباچراغ قوه کوچک اسباب بازی اش جلوپایش راروشن می کرد.
انگارکسی دنبالشان باشد؛انقدرسریع می دویدند که چندبار نزدیک بودزمین بخورند،ولی چون دست دردست هم داشتند... !
...
دیگر نزدیک دشمن شده بودند.
- مجید؛اون دوتارو می بینی؟
- آره،وقتی رسیدیم خشابشوبکش،باشه؟
- باشه.
دیگرخیلی نزدیک شده بودند.
- امیر،نگهبانه مارودید؛زودباش.
هردو تفنگ هاراکه ازهیکلشان بزرگتربود آماده شلیک به طرف نگهبان گرفتند.
ولی دستان کوچکشان ازشدت سرماتوان حرکت نداشت.
...
حالادیگر هردو گرم شده بودند؛ازگرمای گلوله،ازگرمای آغوش یکدیگر!
امیرومجید درآغوش یکدیگر جان دادند وزیر برف ها دفن شدند.
چه بیرحم است برف چه بیرحم است جنگ

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۱/۱۲/۲۹

نظرات  (۱)

سلام این نوشته ات عالی بود به نظر من علامتهای سوال خیلی بیشتر شده این قسمت همه چی رو به اوج رسونده که مجید چکار می کنی ؟ دشمن تا در خونه ات رسیده و رفته رفته اوجش بیشتر شده برف در حال و هوای جنگ سرد و زخمتی که تو برف هست تو جنگم هست این تفسیر خوبی بود در ابتدا با زیبایی با عروس سفید و بعد بی رحمی تضاد خوبی داشت نوشته ات خوب بود فکر کنم تو داستان نوشتن موفق تر باشی حال و هوای جنگ رو خوب درک کردی آفرین
پاسخ:

سلام

ممنون

منم  بیشترداستان می نویسم...فقط وقتایی که خیلی دلم می گیره شعرمیگم!

ایشالاسال یکی دوسال دیگه رمانموبتونم پاپ کنم...!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی