ادبی نوشته های امجد

طبقه بندی موضوعی
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
  • ۱۸ دی ۹۳، ۲۲:۳۱ - مینا
    چرا

یک عاشقانه نه چندان آرام

يكشنبه, ۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۰۱ ب.ظ

آقا ابوتراب وبانوزهرا

به نام خداوندقلم-عشق-کلمه

بالاخره کنکورم تموم شدJ

بالاخره این غول سخته ی زندگی روهم ردکردیم...

ازاین به بعددیگه باخیال راحت میتونم بنویسم وشعربگم.

به همین خاطربخشای اول رمان نصفه نیمه مودوباره می ذارم تابخونیدواگه انتقادی دارین بهم بگین تاایشالا حالاکه وقت دارم دیگه تمومش کنم...

ماه رمضونتونم مبارک!8-تیر-1393

تازگی هاابوتراب(علیه السلام)عوض شده بود.

این راهرکس که اورامی دید می فهمید.

هرچندکه قبلا کم حرف می زد ولی حالا دیگراصلا باکسی صحبت نمی کرد.

هرروز به مسجدمی آمدو پشت سررسول الله(صلّ الله علیه وآله)نمازمی خواندو دوباره به خانه بازمی گشت.

حتی بارسول الله(صلّ الله علیه وآله)هم حرفی نمی زد.

اگرازمنم بپرسید،ابوتراب(علیه السلام)عاشق شده است!

این راوقتی که درحضور ابوتراب(علیه السلام)صحبت بانو زهرا(سلام الله علیها)شده فهمیده ام.

هرکس هم غیرمن بودبا این تغییر حالت ناگهانی،همه چیز رامی فهمید.

بانو زهرا(سلام الله علیا)هم تازگی ها عوض شده است؛ولی سعی می کندچیزی بروز ندهد.

من هم ماجرا راوقتی فهمیدم که صدای گریه اش رادرنیمه شب شنیدم.

ماجرارابا رسول الله(صلّ الله علیه وآله)درمیان گذاشتم.

ایشان فرمودند:صبرکن،می خواهم خودِابوتراب(علیه السلام)بامن صحبت کند.

ولی هرچه منتظر ماندم ازابوتراب(علیه السلام)خبری نشد.

تصمیم گرفتم خودم ماجرارا ازابوتراب(علیه السلام) بپرسم.

درست حدس زده بودم؛مهردختررسول الله(صلّ الله علیه وآله) بردل ابوتراب(علیه السلام)افتاده بود، ولی بخاطر شرم وحیایی که داشت صحبتی دراین مورد بارسول الله(صلّ الله علیه وآله)نکرده بود.

ماجرا رابه رسول الله(صلّ الله علیه وآله)گفتم.ایشان هم با بانو زهرا(سلام الله علیها)صحبت کردند.

درست است.دردش درد عاشقی است!

بانوی آسمان ها وزمین عاشق شده است.

رسول الله(صلّ الله علیه وآله)خندیدند-خنده ای که تاکنون اینچنین خنده ای ازایشان ندیده بودم-.

ابوتراب(علیه السلام)راصدا زدند.

رنگ ازچهره ی ابوتراب(علیه السلام)پریده بود.

-چرا اول ماجرا رابه خودم نگفتی پسرعمو؟

-ببخشیدای رسول خدا!شرم داشتم که این خواسته رابه شما بگویم.

-شرم ازچه؟مگرمرتکب گناهی شده ای؟!

سپس به بانوزهرا(سلام الله علیها) فرمودند:

«اگردراهل بیتم کسی بهتر ازاو بودتو رابه همسری اودرمی آوردم.ازدواج شما ازسوی خداونداست نه ازمن.»

رنگ به چهره ی ابوتراب(علیه السلام)بازگشت.شادی درچهره اش موج می زد.

رسول الله(صلّ الله علیه وآله)به ابوتراب(علیه السلام)فرمود:برو زرهت رابفروش.

بانوزهرا(سلام الله علیها)سعی می کردخوش حالی اش راپنهان کند؛ولی مگر می شود شادیِ وصل راپنهان کرد؟

دانه های ریز اشک ازگوشه چشمان مبارکش سُرمی خورد وچادرش راعِطرآگین می کرد.

رسول الله(صلّ الله علیه وآله)به همسرانش فرمود: فاطمه راآرایش کنید واتاقی هم برای آن ها آماده کنید.

هنوزسخن رسول الله(صلّ الله علیه وآله)تمام نشده بود که ابوتراب(علیه السلام) ،خندان،با مقداری پول، واردخانه شد وپول ها رادردامان رسول الله(صلّ الله علیه وآله)ریخت.

رسول الله(صلّ الله علیه وآله)مشتی ازسکه هارابه بلال داد وفرمود:مقداری عِطر برای فاطمه بگیر. ودومشت باقیمانده راهم به ابوبکرداد وفرمود:برای زهراجهیزیه تهیه کن.

همه چیز فراهم بود.

بانوزهرا(سلام الله علیها)خواستگاران زیادی را ردکرده بود ولی درنهایت به محبوب خود رسید.

6روزازماه ذی الحجه گذشته بود،هنوزبیش از15روز ازوفات رقیه-دختررسول الله(صلّ الله علیه وآله)نگذشته بود ولی انگاررسول الله(صلّ الله علیه وآله)برای این ازدواج ثانیه شماری می کرد.

همان شب رسول الله(صلّ الله علیه وآله)همه چیز رابرای برگزاری این جشن آسمانی فراهم کرد.

چه شب خاطره انگیزی...

بانوزهرا(سلام الله علیها)درکنارابوتراب(علیه السلام)چقدربرازنده تربود.

این دو چقدر به هم می آیند.

اگرابوتراب(علیه السلام)نبود،چه کسی لیاقت داشت که همسر بانوی آسمان ها وزمین باشد؟!

چه شب خاطره انگیزی...

چه فضای معطری!

انگارفرشتگان مشغول عِطرافشانی بودند.

باران ریزی می بارید؛انگارآسمان هم به شادی ابوتراب(علیه السلام)حسودی اش شده بود!

شادی رسول الله(صلّ الله علیه وآله)وصف ناشدنی است!

یک دم آرام وقرار نداشت.

چه شب خاطره انگیزی...

همه ی اصحاب شادبودند.

شادی درذره ذره ی هوا پراکنده بود وهمه این شادی رابه هم هدیه می دادند.

سلمان افسار شتر بانو زهرا(سلام الله علیها)راگرفته وحمزه وعقیل وجعفرهم ازپشت سر بانو راهمراهی می کنند.

همه شادند وشادی رابه هم وام می دهند!

چه شب خاطره انگیزی...

ابوتراب(علیه السلام)وبانوزهرا(سلام الله علیها)روبروی رسول الله(صلّ الله علیه وآله)نشسته اند.

رنگ ازچهره ی ابوتراب(علیه السلام) پریده است؛بانوزهرا(سلام الله علیها)هم حتما همین طور است ولی آن قرص ماه ازپشت چادر دیده نمی شود.

رسول الله(صلّ الله علیه وآله) دست بانوزهرا(سلام الله علیها)رادر دست ابوتراب(علیه السلام)می گذارد.

چه لحظات خاطره انگیزی...

آسمان ها وزمین چَشم شده وهمه سراپا مبهوت تماشای این لحظات خاطره انگیزند.

طنین صدای رسول الله(صلّ الله علیه وآله)سکوت رامی شکند.

رسول الله(صلّ الله علیه وآله) برای آن ها دعای خیر می کنندو همه رابه خانه هایشان بدرقه می کند.

ولی من باید بمانم.

خدیجه(سلام الله علیها) به من سفارش کرده که شب عروسی بانو زهرا(سلام الله علیها)راتنها نگذارم.

من باید بمانم واین عاشقانه راروایت کنم...

کاش زمان متوقف می شدواین ثانیه های خاطره انگیز نمی گذشت!

ولی افسوس که زمان به هیچ چیز رحم نمی کند!

به هرحال این شب رویایی هم به پایان رسید.

این زوج آسمانی اولین شبِ باهم بودن راتجربه کردند.

چقدر این دوبرازنده ی یکدیگرند!

ساعت از2نیمه شب گذشته است.

ابوتراب(علیه السلام)آماده ی رفتن به مسجد می شود.

بانوزهرا(سلام الله علیها)هم چادرِسفیدش رابرسر می کند وروی سجاده ی آسمانی اش دوزانومی نشیند.

اشک، پهنای صورتش رامی پوشاند.

آرام آرام گریه های بی صدایش به هق هق تبدیل می شود.

پیشانی برمهرمی گذاردو ساعت هاهق هق می زند.

هیچ وقت بانوزهرا(سلام الله علیها)رااین چنین ندیده ام.

صدای بلال ،بانو زهرا(سلام الله علیها)رابعدازساعت ها به خود می آورد.

انگاراززمین جداشده بود.

انگاردرکنارفرشتگان مشغول پروازبود وبلال اورا ازآسمان ها کندوبه زمین بازگرداند.

نمازصبح بانوکه تمام شدمشغول آماده کردن صبحانه شدیم.

ولی غیرازمقداری گندم ،چیزی درخانه نبود.

من گندم ها راآسیاب کردم وبانوزهرا(سلام الله علیها)مشغول آماده کردن آماده کردن سفره شد.

هنوزمشغول آماده کردن صبحانه بودیم که ابوتراب(علیه السلام)به همراه رسول الله(صلّ الله علیه وآله)وارد خانه شدند.

بانوزهرا(سلام الله علیها)جلورفت وبه آنها سلام کرد.

رسول الله(صلّ الله علیه وآله)پیشانی وسینه ی بانو رابوسیدندوفرمودند:

«من بوی بهشت راازسینه ی زهرااستشمام می کنم.»

ابوتراب(علیه السلام)ظرف شیری رابه من داد وگفت:اینها رابرای صبحانه آماده کن.

                                   ...

- فاطمه جان!چقدرچشمانت قرمزشده1

- حیف که چشمان خودت رانمی بینی!

- دیشب اصلا نخوابیده ام.

- ولی این سرخیِ بی خوابی نیست.

- می خواهی اعتراف کنم که گریه کرده ام؟!بله.

من ساعت هاازخوش حالی گریه کرده ام!

-خب نیازی به اعتراف نبود!فقط می خواستم بدانی که من هم تو رامی بینم.

این شیرها ازکجاست؟

- پدرت گفتند که اینها رااز منزلشان بیاورم.

- انگارخبرداشتند که...

رسول الله(صل الله علیه وآله)مبهوت تماشای این زوج آسمانی است.

مدتهاست که ابوتراب(علیه السلام)وبانوزهرا(سلام الله علیها)باهم نجوامی کنند.

انگاراصلاروی زمین نیستند...

...

دوقرص نان داغ بامقداری شیر،اولین صبحانه ی مشترک ابوتراب(علیه السلام)وبانوزهرا(سلام الله علیها)...

چقدرآسمانی ورویایی!

بانوزهرا(سلام الله علیها)چه آرامش عجیبی دارد.

بعدازتمام شدن صبحانه من باکمک ابوترا(علیه السلام)وبانوزهرا(سلام الله علیها)سفره راجمع می کنیم.

رسول الله(صل الله علیه وآله)،ابوتراب(علیه السلام) وبانوزهرا(سلام الله علیها)رابه کنارخود میخوانند.

...

فک کنم دیگه کلیت رمان دستتون اومد...

منتظرنظراتون هستم؛ به کمکتون نیازدارم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۳/۰۴/۰۸

نظرات  (۱)

ظهرهای رمضان ذکر حسین میگیریم....
بردن نام حسین وقت عطش می چسبد....
عشق بازی با اسم حسینه دیگه.....دعایادت نره...یاحسین ،بیت الحسین
پاسخ:

یاحسین

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی